یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

مینویسم از ...

سلام به همه مشتری های خوب وبلاگم... 

چند روزی بود که چیزی ننوشته بودم. 

اومدم که عرض ارادت خودم رو به شما اعلام کنم و بگم خدا رو شکر هنوز زنده ام و خدا رو بیشتر شکر که هنوز کسی رو نکشتم. 

راستش این چند روز اتفاق قابل ذکری نیفتاده یا شاید هم اتفاقی که دلم بخواد اینجا درباره اون بنویسم.  

پنجشنبه ای که گذشت تولد فرزاد جووون بود و منم در کمال بی کلاسی و بدون هیچ سورپرایزی با همکاری برو بچ یه تولد خوابگاهی براش گرفتیم و به من که خوش گذشت چون عادت ندارم که بهم خوش نگذره و کلا الکی خوشم چه برسه به اینکه تولد رفیقمون هم باشه و یه قری هم به بدن داده باشم.

 

امتحانات شروع شده و منم طبق معمول ریلکسیشن کار میکنم و فقط میرم سر کلاس ها و به حال و حول خودم میرسم. البته کتاب هم میخونم اما درسی نمیخونم و فقط تو نخ رمان ها هستم. 

 

به عشق و عاشقی خودم هم میرسم البته به روش خودم و بدون هیچ اقدام عملی. ریلکس و راحت. 

گاهی یک نگاهی و آهی و البته بعدش شکر خدا که هنوز یه چیز هایی دارم.

 

تازه یه چیز جالب.... نفس هم میکشم. (اینو نوشتم که بخنددید پس دل منو نشکن و بخند و شاد باش.   میتونی به بی مزگی من بخندی... من اعتراضی نمیکنم) 

 

خلاصه کلام اینکه هنوز هم زندگی جاریست به ناز من و گه گاهی خودای مهربونم رو که فقط مال خودمه شکر میکنم به خاطر اینکه هنوز از دیدن درخت شاد میشم و با باریدن بارون خیس میشم و قلبم گاهی میلرزه.  

نمیدونم چرا اما همه چیز رو قشنگ میبینم و از این دیدن لذت میبرم. 

خوب دیگه برای امروزمون بسه دیگه... 

 

خوش و خرم باشید.

خر کاری های امروز

سامو علیکم 

امروز هم در وب رو باز کردم و به مشتری های نظر بده نیاز دارم. 

 

به سلامتی و دل خوش امروز خر کاری و بهتره بگم کرم ریزی هایی که انجام دادم کمی تا قسمتی با تفکر قبلی بود و به عاقبت امور فکر کردم و بدون آسیب های جانی به دوستان کرم ریزی های خودم رو به انجام رسوندم. 

چشم فرا دهید به آنها... 

 

1- صبح بعد از کلاس که رفته بودیم بوفه دانشکده و بروبچ داشتند تخم مرغ تناول میفرمودند بعد از کسب اجازه به وسیله چشمک از همون جان باخته پست قبلی وبلاگم (یک خر کاری خیلی خرکی) یه کمی فلفل سیاه خالی کردم روی تخم مرغ های رفیقم. 

به جون شما نه زیان جانی داشت نه زیان جسمی. فقط بنده خدا یه کم داغ کرد و خورد.  

۲- اون یکی رفیقمون اومد گفت کارت دانشجوییش رو بالاخره تحویل گرفته و داشت نشون ما میداد. منم ازش گرفتم و به زیبایی کارتش رو به پرواز در آوردم.( بیمزه بود ولی باعث شد کمی ورزش کنه) 

 

۳- توی گلخونه یه سوسک خیلی قشنگ و دلبری و ناناز و خیلی مهربون و با ادب تو دست رفیقم بود و حسابی باهم دوست شده بودند. به پیشنهاد من و موافقت اون و دوستش که همون سوسک مهربون بود آقا سوسکه سر انگشت رفیقم ایستاد و اینجانب با یک تنگلک جانانه و بدون فکر درباره اینکه دختر مردم سکته کنه آقا سوسکه رو پرتاب کردم سمت یکی از دختر ها. 

آقا سوسکه هم راست افتاد رو شکم دختره و رفت زیر چادرش و دیگه کل ارتباطاتمون باهاش قطع شد. دختره هم نفهمید و ریلکس به کارش ادامه داد. 

چند دقیقه بعد جسد سوسک بدبخت توسط پیره زن کلاسمون که دلاوریه واسه خودش شوت شد وسط کلاس. 

سوسک بیچاره در راه کرم ریزی ما به شهادت رسید. 

روحش شاد و راهش پر رهرو...  

 

۴- دوباره توی گلخونه که بودیم برای انجام عمل خیلی خیلی تخصصی زیر خاک کردن یه ساقه با قاشق  رفتم پشت میز کار و جمله استاد رو با کمی تغییر جزئی تکرار کردم. 

استاد گفت باید نوک ساقه رو بکنیم داخل خاک... 

منم بدون هیچ قصدی و فقط در جهت شاد کردن برو بچ گفتم ( بله باید سرش رو بکنیم توش) 

هم کلاسی های ما هم که دختر و پسر منحرف الفکر هستند. همه زده بودند زیر خنده. 

خجالت هم خوبه به خدا. من میخوام محیط رو علمی کنم که درس رو خوب یاد بگیرند اما اونها فکرشون جایی دیگه پرواز میکنه... 

 

البته اینها کرمریزی های تا این لحظه بود و چون روز من ساعت 2 و 3 شب تموم میشه و به سوراخم و روی تختم میرم... هنوز احتمال مرگ و مجروح شدن برای اطرافیان وجود داره. 

 

یک خر کاری خیلی خرکی

سلام و هزاران درود 

بله دیگه آدمی که کرمو و خر باشه همین میشه. 

هر روز باید بیام تو وبلاگ و درباره جاهلیت هایی که در مورد رفیق هام انجام میدم و بعدش هم همچون ... پشیمون میشم بنویسم. 

همچون یک انسان گاو زدم با میوه درخت سرو بود یا هر کوفت دیگه ای که بود تو چشم بچه مردم. 

خدا وکیلی میخواستم بزنم توی سرش اما بچه شانس که نداره... از کنار عینکش رفت تو و به زیبایی خورد گوشه چشمش. 

اگه یه کم به هدف گیری خودم ایمان داشتم نمیزدم اما قبل از پرتاب به خودم گفتم نمیخوره که به سرش ....  

عمق فاجعه رو دیروز فهمیدم که بعد از یک روز هنوز چشمش قرمز بود. 

رسما در اینجا به غلط خودم اعتراف میکنم و از درگاه مجید بزرگ پوزش میطلبم. 

البته جان باخته یه فعالیت هایی انجام داده که منو حسابی ترسونده و ادب کرده. 

اگر چه خر کاری در وجود من ثبت شده ولی امید وارم دیگه آدم بشم. همه با هم دعا کنید. 

من به سوراخم بازگشتم

سلام و درود و باز هم .... 

بله دیگه... منم بعد از بیست روز عشق و حال در ساعت سه و نیم صبح یکشنبه وارد دانشکده همچون بهشت خودمون شدم و با استقبال گرم بلبلان مست و آواز زیبایشان در آن ساعت شب مواجه گشتم و بس خرسندیدم و گفتم عجب حالی میکنند اینها و ما باید بپوسیم از بی کسی.  

به جون کندن تمام چمدان گنده را چهار طبقه بالا بردم و رفتم توی سوراخمون. 

الان هم دیگه کاملا آب و هوای شیراز در من اثر کرده و خمیازه های زیبایم جاری میباشند.  

همت مضاعف و کار مضاعف هم که بله... 

نه جون شما من مینویسم. من بچه فعالی هستم. تازه میخام برم خون بدم که کمتر بخوابم. 

شاهد باشید که من همت مضاعف رو کردم. 

سفر نامه

جاتون خالی چند روز اول عید رو به دعوت یکی از دوستان خانوادگی رفته بودیم دزفول. 

اولش که نمیخواستم برم اما بعد گفتم برم یه تحقیقی هم بکنم ببینم این جوووونم چی چی میگه(یه چیزایی میگفت که دیگه جرئت نداره بگه.) 

خلاصه چند تا نکته بگم و برم. 

اولا که خیلی دمشون گرم. خیلی مهمون نواز بودند.صمیمی و خودمونی. من که خیلی راحت بودم. 

شهر قشنگی بود. از اون شهر هایی که اگه انقلاب نشده بود و شاه خدا بیامرز نرفته بود خیلی آباد تر و با کلاس تر بود. 

فرودگاه که داره. پایگاه جنگنده های هوایی هم داره. رودخانه دز هم که ایول داشت مخصوصا با پل هایی که در زمان شاهان به ترتیب ساخته شده بودند. رضا خان که دمش گرم خوب پلی داشت اما پسرش خیلی پل شیک تر و هیکلی تر و با کلاس تری داشت که کنارش یه پل شناور از زمان جنگ هم بود. 

و اما پل هایی که در زمان امام و این یکی شاه آخر ساخته شدند یکی از یکی بی کلاس ترند و در مقابل دو تا پل قبلی سوسک هستند. 

کنار رود خانه خیلی جای قشنگیه اما بازم حیف که شاه رفت و سرعت زیبا سازیش کند شد.یه سد تنظیمی هم دارند. 

سد دز در رو هم که محمد رضا شاه ساخته و اسمش هم سد محمد رضا شاه بوده که این نامرده کردندش سد دز(آخه بگو شما که خیلی دزد ترید نامردا) 

ساخت سد دز در سال ۳۹ شروع شده و سه ساله هم تموم شده و عجب عظمتی داره. دم ایتالیایی ها گرم. در زمان جنگ راکت عراقی بهش خورده و یه خش هم بهش ننداخته. 

سد کرخه رو هم در زمان اکبر شاه ساختند که بدک نبود. 

راستی سد دز در اون زمان ۵۰۰ میلیون تومن هزینه داشته و ایتالیا یی ها ساختندش و پایگاه رادار و ضد هوایی هم داره. 

 خسته شدم . بقیش رو بعدا مینویسم.