یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

لبخند... دلنشین...

یه مرد... لبخند دلنشین... عجله داره... به کجا چنین شتابان؟ 

یه دوست... دلتنگش میشم... به اندازه همه سلام ها و خنده ها... داد و فریاد ها... 

یه شیشه... حریم خداحافظی من... یه لبخند وسط یه عالمه ریش سیاه... یه مهربونی زیرپوستی...  

یه جاده... رفتن و برگشتن... ساعت ها و فکر ها...  

شاخه های خشک... دیوار با آجر های فاصله دار... درخت دیوار رو تو بغلش گرفته یا دیوار درخت رو... قشنگه... اگه ببینیش...

اینجا جوجه ها رو آخرای بهار میشمرند... جوجه ها دارند میرند خونشون...نگران نباش...برمیگردند... تا گوساله گاو شود جیگر ننش تاب شود... 

ارزش ثانیه ها...دقیقه ها...ساعت ها... زندگی جاریست... آبی بی کران... 

نگاهی در نگاهش...نگاهش در نگاهم... نگاهم در نگاهت... نگاهت در نگاهش... نگاهش در نگاهی... 

همین تکرار دیرین...همین تکرار شیرین... 

رفتن برای رسیدن... رفتن برای رفتن...   

شاید اگر فردا شود... 

نفسی که میاد... نفسی که میره... نفسی که میبره...  

باید رفت...


نظرات 29 + ارسال نظر
بهاره سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ http://www.kuche-ali-chap.blogsky.com

اول شدم آیا؟

بله به سلامتی.

بهاره سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ http://www.kuche-ali-chap.blogsky.com

هروقت اسم خداحافظی را می یاری خیلی ناراحت میشم.میشه لطفا دیگه اسمش را نیاری؟باید نرفت...

خب نباید ناراحت بشی. باید رفت...

Smile To Me سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:55 ب.ظ http://www.xyz.blogsky.com

سلام سلام

نه به این همه لبخند...نه به این همه غم تو نوشته

عجب عکسی؛ خیلی قشنگه...ماله دانشگاست؟

جووون جون کجا میخوای بری؟ کجا بهتر از اینجا...هان!

یه عالمه دوست داری که بهت سر میزنن...با نوشته هات شاد یا غمگین میشن...هیچ جا بهتر از اینجا نیست

سلام سلام
باید غم و شادی و لبخند گریه با هم باشند و همدیگه رو تعریف کنند.
این عکس رو وسط دانشکدمون گرفتم.
دیگه رفتم... الان خونمونم. دانشگاه بای بای.
به خاطر همین دوست هاست که مینویسم.

ستایش سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ب.ظ

برای مغز فندقی من سنگین بود هیچی حالیم نشد ..
ولی برات اروزی شاد کامی دارم همین ..
موفق باشی..

ممنونم دوست من

نیلوفر چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ق.ظ http://hamechiznevis.blogsky.com

سلام
خوی؟
کجا به سلامتی؟
نگاه تو نگاه شدچه جالب!
اینجایی که گفتی جوحه ها رو اخر بهار می شمرن کجاست؟شیراز که نیست؟!!!!نه!!!!
دقیقه ها و ثانیه ها بی فایده و بی قرار میگذرن...انگار گذاشتی دنبالشون....تند تند می دوند
بای

سلام
رفتم خونه.
اون قسمتش رو با دقت بخون...
خوابگاه ما... جوجه ها زفتن خونشون...
پیروز باشی

نیلوفر چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ

عکسه هم خوشکله خیلی
خوشم امده ازش
کلی حرف برای زدن داره این عکس یعنی این دیوار

دقیقا

سپیده چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ http://javdanegi-dar-fanaa.blogfa.com

دلتنگی های منجر شده به آشفتگی....

این رو یه جایی تو نوشته ات جا گذاشتی...

می گذره... نه خیلی سخت نه خیلی آسون... ولی می گذره... دوباره روز از نو روزی از نو... سلام ها خداحافظ ها... دادها فریادها... بلاخره گوساله ام گاو می شه! سخت نگیر ولی آسونم نگیر...
جاده ها موقع رفتن خیلی زیبا و کوتاهن ولی موقع برگشتن کسل کننده و طولانی... موقع رفتن برق شادی تو چشم و موقع برگشت برق اشک... چه لحظه های تلخ و شیرینی...
این طبیعتپ روزگاره...
و باز هم من رو پشت کلمات گنگ غرق کردی....

شما چه گیری دادی که من آشفته باشم.
و باز هم نظرت قشنگ و به جا بود و موافق بودم باهات.

فراری چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ

درود فراوان
واقعا نمیدونم چی بگم
اجازه هست اینارو بنویسم؟
همیشه موفق باشی
بدروووود

فراوان درووود
چی رو میخوای بنویسی؟ خب بنویس دوست من...اینجا ازادیه...

پرستو چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ http://www.parast00k.blogsky.com

به قول قیصر:
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

بلههههه
قشنگ بود بسیار
همچنان شعر مینویسی برام و من چیزی ندارم جواب بدم.
خوش باشی.

زهرا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ب.ظ http://malake70.blogsky.com

ازین یکی هم خوشمان آمد.
هر وقت نوشته هاتو میخونم یاده یکی از دوستام میوفتم.

کماکان شما خوشتان میاد.
یاد کی؟ کدوم دوستت؟

leila چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 ب.ظ http://www.spotdark.blogfa.com

خیلی وقت بود کـــ نیمده بودم وبت....
عکس خیلی قشنگه...ببین سرنوشت چه بلایی سر درخت بیچاره اورده...

زندگی بدون عشق بی مزه میشه. شاید درخت عاشقه نه بیچاره...

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:31 ب.ظ

دلم برات تنگ میشه!!خدافظ

دلت برام تنگ میشه؟؟؟
من شما رو میشناسم؟؟؟
فکر نمیکنم دلم براتون تنگ بشه!!!
معرفی لطفا؟؟؟
خنگ نیستم اما...

هیدرا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ

سلامون علیکم و رحمت الله
قشنگ بود دلنشین ولی نه به اندازه قبلی!والبته اولی...!
ولی بازم جالب بود وکمی غم انگیز فک کنم این از اون غمای سازندت بودا....!نه؟

سلام بر شما...
اومدی تو شهر خودتون لهجه دار سلام میکنی!!! بزار برسی.
موافقم.
بله شاید یه غم به درد بخور بود.
نظرت این دفه کامل نبود ها...

فرزاد جونت پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ http://cafepechpech.blogsky.com

سلام جون جونی
خوبی گلم؟
منو نمیبینی خوشی؟ خب خدارو شکر
:.
همون رو که خوندمش بهت گفتم خوشم اومد ازش. دیگه اینجا چی بنویسم؟!!
:.
نگاهی در نگاهش...نگاهت در نگاهم... نگاهم در نگاهت... نگاهت در نگاهش...
من اینو اینطور که نوشتم قبول دارم!!
:.
اوه اوه... دلش برات تنگ میشه!!! هی روزگار... هی...

سلام جووون جونی
خوبم اگه عصبانیم نکنی. تو هم که خوبی.
نه داداش من... نوشته رو تحریف نکن... دوباره بخون(پایین)
نگاهی در نگاهش... نگاهش در نگاهم... نگاهم در نگاهت... نگاهت در نگاهش... نگاهش در نگاهی...
دقت کن عزیزم... سیستم داره... برو پیدا کن من و تو و او کی هستند.
چته اوه اوه میکنی؟ به من چه که تنگ میشه...
جوووووووووووووون

زهرا پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ http://malake70.blogsky.com

مگه تو دوستای منو میشناسی که بگم؟

آره خبر نداری...

نیلوفر جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:03 ق.ظ http://hamechiznevis.blogsky.com

سلام
پیش منم بیا
چرا نمیای؟

بیا دیگه ناراحت می شما!

سلام
چشم میام... نزن بی وجدان

جوووونور شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ب.ظ http://joooonevar.blogsky.com

سلاملیکم سلاملیکم
نگاهی در نگاهش...نگاهش در نگاهم... نگاهم در نگاهت... نگاهت در نگاهش... نگاهش در نگاهی...
ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قربان کیبوردتان شویم سوزنشان گیر کرده بوده؟
از بس نگاه نگاه نگاه کردی از نگاه کردن خودمان هم به وحشت افتادیم...
جان هر که دوست دارید سوزن کیبوردتان را عوض نمایید
کنکورمان را هم دادیم

سلامعلیکم سلامعلیکم
به به بچه کنکوری... چه کردی؟ زنده موندی؟ شاخش رو شکستی؟ خدا از سر تقصیراتت بگذره...

این نگاه ها سیستم داره... دقت کن... جریان اینه که هر کسی عاشق یکی دیگست ولی اون یکی دیگه میره عاشق یکی دیگه میشه و تا آخر همینه.
یکی عاشق اون... اون عاشق من... من عاشق تو... تو عاشق یکی دیگه... اون یکی دیگه عاشق یکی دیگه... فهمیدی چی شد کنکووووووری؟
ایشالا موفقییتت رو بنویسی برام

سپیده شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ http://javdanegi-dar-fanaa.blogfa.com

پس کجایی جووووووووووووووووون بلاگ اسکایی!!! .

نکنه رفتی تعطیلات تابستونی که دیگه آپ نمی کنی!!!

دلمون ترکید از بس ندیدیمت...

سلام. ببخشید گرفتار بودم و هستم.
موضوع بیاد آپ میکنم.
مگه قبلن منو می دیدید که الان نمی بینید؟

ستایش شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام ...
احوال شریف ...
نیستی ...
بابا گرفتاری که همیشه هست ولی معرفتو بچسب و بیا اپ کن ...
خوش باشی..

سلام
قربان شما
گرفتاریه دیگه...یعنی گرفتار میشی و نمیتونی ولش کنی.
اگه وقت کردم و مطلب داشتم مینویسم.

هیدرا یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ق.ظ

اخه وقتی میام تو شهر میقونا(نقل قول از بعضیا)
میخای لهجه نگیرم؟!
حالا شما با چی حال میکنی؟
HIخوبه؟
چیش کامل نبود؟
چش بود؟!!!!!!!!!!

بعضیا منظورتون کیه؟
من با لهجه حال میکنم و بد نمیدونمش.
یامون علیکم خوبه.
دلم میخواست بنویسید چی فهمیدید ازش... مشکلی نداشت؟
بی خیال

فـ ـرزاد کافـ ـه چـ ـی یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:29 ق.ظ http://cafepechpech.blogsky.com

"بعضی ها" منظورش منم هاااا!!! من اعتقاد کامل پیدا کردم که نجف سیتی شهر میقونهاست...

سلام جووون جونی
از کجا میدونی منظورش تویی؟
شهر علم و ایثار میگند... نیدونم والا...

فراری یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ

نوشته هاتو میگم
خیلی خوشم میاد ازشون:)
بنویسم تو دفترم؟
موفق و شاد
بدروووووود

اگه فکر میکنی واقعا ارزش نوشتن دارند خب بنویس.
خوشحالم کردی. این اجازه گرفتن نشون میده آدم با شعوری هستی.
آرزوی رستگاری میکنم برات دوست من.
بدروووود

دلی تعجب!! (یکی از ارازل سمپاد) دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ب.ظ http://voas.persianblog.ir

خیلی جالب بود! راستی اگه بخوای لینک بهم بدیم؟؟

ممنون. شما اگه خواستی لینک کن و منم اگه خواستم. گرو کشی که نیست.

فرزاد جوووووووونت سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ق.ظ

وبلاگ جدید بزن دیگه. زودتر. نذار بین تاریخ ساخت وبلاگهامون فاصله بیوفته... بزن.
:.
تو که داری ملتو دعوت میکنی به لینک کردن... میگم وبلاگ جدید بزن!!
:.
جوووووووون

اگه اجازه بدی میخوام فعلا همینجا بنویسم... به موقش اقدام میکنم...
عجله نکن عزیزم... سیستم داره...
جووووووووووون

فرزاد جوووووووونت سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ق.ظ

نه... خب این طوری که اوضاع فرقی نکرد. توکه میخواستی وبتو عوض کنی. خب الان عوض کن دیگه. اینطوری بیشتر می مونی اونوقت کارت واسه رفتن و خبر دادن به خوانندگان سخت میشه.

من فعلا نمیتونم... به موقش...

فرزاد جوووووووونت سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ق.ظ

نظراتت رو هم جواب دادم. هم پچ پچ هم 40چراغ
:.
درضمن... برو بخواب... مگه صبح نمیخوای بری سر کار... خسته میشی هاااا گلم
جووووووووون

عصر خوابیدم... فردا هم یه خاکی به سرم میریزم
شب بخیر

فرزاد جوووووووونت سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ق.ظ

به من ربطی نداره... ولی اینطوری بازم از طریق وب من و وب تو اون خوانندگانی که نمیخوایم دیگه پیداشون بشه (اسمشو نبر و دانشگاهی ها) پیداشون میشه. فکر اینم بکن.

حواسم هست عزیزم... من وب جدیدت رو لینک نمیکنم... تو هم لینکم نکن... اما میدونم که اون یه عده سریع و راحت پیدات میکنند... روشت اشتباه بود... دقت کن...

فرزاد جوووووووونت سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ق.ظ

منظورت از طریق ایمیله؟! همین که گفتم بگید که آدرسمو ایمیل کنم براتون؟
:.
نه بابا... حالیمه... من که همه ی کسایی که بگن خواننده ات بودم آدرست رو بده که بهشون نمیدم. من منظورم فقط وبلاگ نویس ها بود. بقیه به چپم :))

نه... میدونم...
اما خراب کردی... بعدا باهات حرف میزنم... الان نمیشه...
من رفتم شب بخیر

میس نمیسیس یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ق.ظ

میفهمم خیلی سخته

دل ادم همچین زیااااااااااااااااااد میگیره

میس نمیسیس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد