یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

سرخی لب... سبزی برگ...سیاهی کلاغ...

تو دل کویر... لای مزاییک های پیاده رو... زیر سایه علف های توی باغچه...اون دوتا برگ تازه بالا اومده از خاک رو ببین... لبخند بزن بهشون... به کسی نگووو... این دوتا برگ شاید فقط برای شادی تو بالا اومدند... 

خیلی حساس نباش که چه گیاهییه... سبز و کوچولو... برای بیدار کردن تو کافیه... اگه خوابت سنگین نباشه...

اگه انقدر کور نشده باشی که بتونی قشنگیش رو ببینی... 

وقتی داری عرق میریزی... وقتی چشمات تار شده... وقتی اشک جلو دیدنت رو میگیره...کلاغ روی سیم رو ببین... داره بهت میگه قوربون غمت بچه خوشگل... دنبال بلبل و قناری یا طاووس نگرد... شاید سهم تو وسعت بزرگ چشم های همون کلاغ باشه... اگه دلت دل باشه و چشمات چشم خدای خودت رو تو چشماش میبینی... خوب نگاه کن...  

اگه یه روزی روزگاری یه لبخند به اضافه یه دسته گل بزرگ تقدیمت شد...اگه نگاهش نگاهت رو دزدید... اگه سرخی لب هاش خمارت کرد... اگه سرخی گل های رز مخملی کشیدت تو خودش... اگه عطر اون تک شاخه گل مریم که وسط دسته گل گذاشته شده مستت کرد... مواظب باش هوایی نشی... صبر کن... وقتی کفش دوزک روی خزه های وسط دسته گل بال هاش رو باز کرد... وقتی زیر بال هاش رو نشونت داد... فقط سکوت کن... وقتی پر کشید و رفت... حالا چشم هات رو به صاحب لبخند بده و برو دنبال کفش دوزک... معطل نکن... باید تو هم پر بکشی... قبلش لبخند زدن یادت نره...سرخی لبخندت رو نشونش بده... اما توقف نکن... 

نظرات 88 + ارسال نظر
فرزاد جوووووووونت چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ق.ظ

اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول
جایزه میخوام!!

بپر برو پیش اون گل برگ گوشتیه که تقدیمت کردم...لپت رو ببر جلو تا از طرف من یه ماچت بکنه...

فرزاد جوووووووونت چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ق.ظ

برم بخونم و بیام

ظرف یک دقیقق پست من رو خوندی و پیام دادی... ایول سرعت

فرزاد کافه چی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ق.ظ

ای روزگار... هی... سرخی لب و دسته گل رز و لبخند و خماری و... دلمو شکوندی...

دلت بیخود کرد که شکست... پیام های اخلاقی متن رو بگیر... چی کار داری به سرخی لب... من حرفم در مورد زیر بال اون کفش دوزکه بود... دقت کن عزیزم...

بهاره چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.kuche-ali-chap.blogsky.com

چند روز پیش یه بلبل رو درخت باغچه مون داشت آواز میخوند و منم در عرض 3 دقیقه و 20 ثانیه بغضی که از چند نفر داشتم را شکستم.

کورنومتر گرفتی و بغضت رو شیکوندی؟
تو هم باید با بلبل هم آواز میشدی...

سپیده چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ http://javdanegi-dar-fanaa.blogfa.com

wow خیلی قشنگ بود حسین....

هیچ وقت به ریز ترین مسائل مثل اون چند برگ سبز یا اون کلاغی که رو کابل برق نشسته دقت نکرده بودم... چه دیدگاه زیبایی... چقدر ساده می شه لبخند زد... این کوچیک های بزرگ...

wow درود بر سپیده خانوم...
یعنی کیف میکنم که معمولا اصل مطلب رو میگیری... همون هدفی که داشتم روی تو تاثیر میزاره و تو نظراتت نوشته میشه... ممنونم ازت دوست من...
باید همین کوچیک های بزرگ رو دید و لبخند زد...
پیروز باشی

زهرا چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ق.ظ http://malake70.blogsky.com

باز منو یاده دوستم انداختی.
ّدم اگه چشماشو باز کنه بعضی وقتا یه چیزایی میبینی و میشنوه که زندگیشو عوض میکنه.
مثه خوده من.

این دوستت رو به من بنما.
فقط باید چشم هاش رو باز کنه...
مثه خود تو؟؟؟

دیازپام چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://diazepam.blogsky.com/

الان متغیر و دگرگون شدم و یه احساس خوبی بهم دست داد. نمی دونم بخاطر خوندن این پست تو بود یا بخاطر این آهنگی که دارم گوش می دم!
زین پس مشعوفانه زندگی خواهم کرد! مرسی.

به به... خوش آمدید قربان
خیلی خوشحالم اگه واقعا تونسته باشم متغییر و دگر گون و مشعوفت کرده باشم...

تلاله چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ

وقتی نگاهت تو نگاهش گره خورد ...وقتی زیبایی خدا رو تو چشماش دیدی....وقتی عاشق صورتی شدی که چنگی به دل نمی زنه ...وقتی عاشق سیرتش شدی وقتی نگاهت نگاه مجنون شد....وقتی لیلی لیلی شد....اون موقع می تونی به خودت جرات بدی که از چیزایی که سالها دوستش داشتی بگذری ودل ببندی آره ...از این وقتی ها کم نیستن....اما کجاست چشمی که صداقت چشمای نه چندان خوشکلت رو بفهمه.....
زیبا نوشتی

شاید همه دنبال همین چشم های صادق میگردند اما چشم های صادقی که اطرافشون هست رو نمیفهمند و نمی بینند...

بعد از این وقتی هایی که بالا نوشتی آدم میفهمه که یه عاشق بدبخت شده که هیچ غلطی در راستای وصال نمیتونه انجام بده...
آخه من خودم تخصصم در زمینه نگاه تو نگاهه... بللللله
بسازم خنجری تیغش ز پولاد ... زنم بر دیده تا دل گردد آزاد.

تلاله چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ

بیا اون ورا هم...

چشم... تو رو خدا ببخش که دیر به دیر میام... شرمنده ام دوست من...

ستایش چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ق.ظ

چی بگم والا ....

یه چیزی بگو والا...

الهه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ http://18khooshegandom.blogfa.com

سلام.ببخشید بی مقدمه میام. داشتم مطالبتو می خوندم رسیدم به پست: لبخند...دلنشین...
عکسی که گذاشتی خیلی آشناس واسم. کجا گرفتی این عکسو؟ آخه خیلی شبیه یه جا توی دانشکده مونه!!
نکنه همدانشکده ای هستیم؟
اونجایی که من میگم و عین همینجاست دورو برش هم یه خانواده گربه زندگی میکنن!

سلام... تو که راست میگی...
این عکس دقیقا متعلق به همون جاییه که میفرمایید... منم همون اطراف زندگی میکنم... مثل گربه ها... زندگی میکردم...رفت تا اوایل مهر...
تو که راست میگی!!!

جوووونور چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ب.ظ http://joooonevar.blogsky.com

سلاملیکم سلاملیکم
جناب جوووووووووون الدوله ی عزیز برخیزید و بنا به قولی که دادید به عمارت داداش فرزادمان آمده و داد ما از داداش جانمان بستانید...
خودتان گفتید ما را حمایت میکنید...
مرد است و قولش...
بیایید بگویید تیکمان را به ما برگرداند وگرنه پنجره های عمارتشان را برسرشان خورد میکنیمو خون داداش فرزادمان گردن شما را میگیرد...چون ما به پشتوانه ی جناب جووووون الدوله وکیل الاعظم ادعای دعوی کرده ایم.........
برخیزید ..........د........بیایید دیگر

سلاملیکم سلاملیکم
چشم... من باهاش صحبت میکنم... اگه کتک خوردم و فحش شنیدم هم فدای سر خودم... خودم نه تو...
حمایت میکنم اما تو هم دیگه انقدر آتیشی نشو... یه کم صبر داشته باش دختر...
خبرت میکنم...

هیدرا پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

جالب بود وعجیب
فک کنم منظورتو درست نگرفتم...!
یه کم برام توضیح میدی؟

زرشک... شما که معمولا منظوراتم رو در نوشته ها میفهمیدید...
با کمال میل توضیح میدم چون صادقانه مینویسی...
توضیح مجانی: به نظرم نباید دل به یک بخند بست و مست یک سرخی شد... باید فرای اجسام رو ببینی... شاید زیبا ترین ها در زیر بال های کفش دوزکی باشه که بین چندین زیبایی بزرگ و خواستنی قایم شده...این هنر تو هست که باید از زیبایی رز ها و عطر مریم و نگاه معشوق گذر کنی و علاوه بر درک اونها زیر بال های کفش دوزک که داره اونها رو به تو نشون میده رو هم ببینی...
نباید محو و مست زیبایی های آشکار بشیو باید به دیدن و ادراک اجسام ادامه بدی...حتی اگه تو دل زیبا ترین چیزهایی که برای تو وجود داره پنهان شده باشند... در آخر نباید با هیچ کدوم از اونها متوقف بشی... باید ادامه بدی... پنهان های پیش روی تو بی شمارند... دل خوش به اولین چیز ها نشو... ببین و لبخند بزن و به یاد بسپار و بروووو...
مثلا به من هیچ ربطی نداره که شما وقتی این نظر رو دادی تازه از خونه فامیلاتون برگشتی...
اگه بازم توضیح بخوای حتما بازم مینویسم... اگه صادقانه بگی چی فهمیدی از نوشته هام...
پایدار باشید

ترنج پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ق.ظ

سلام
خواستم بگم اون کامنت جوووونور رو بیخیال شو
فرزاد اصلا فرزاد سابق نیست
مزاحم شما هم دیگه نمیشم
امیدوارم همیشه برای هم دوستهای خوبی باقی بمونید
خداحافظ

سلاملیکم سلاملیکم
بیخیال نمیشم... تو هم خیلی بیجا میکنی دیگه مزاحم من نشی... من مراحم شما میشم
این آرزو از صد تا فحش بدتر بود ترنج بانووو... من این قضیه رو حل میکنم...
صبر داشته باش یه کم

فرزاد کافه چی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ق.ظ

عادت کردی اتش بیار معرکه باشی؟
بیا و جمعش کن... این قضیه تیک کنار اسم چی چی بود که گفتی؟ دختر مردمو الکی از دستم رنجوندی! یه ذره عاقلانه تر برخورد کن!!!!

بیا بزن...
من چیکار کردم؟ چشم جمعش میکنم...
مردم رو الکی از خودت نرنجوون... دوست داشتم بگم... یا تیک نزن یا پاکش نکن... خودت اذیتش کردی
برخورد عاقلانه بماند برای عاقلان و اهل عقل که تو دنیای خدا زیادند...
من جاهلم...
مجنون نمیابم و وهمه عاقلند... اینو یادت میاد کجا شنیدی؟؟؟ عمرا اگه یادت بیاد

نیلوفر پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ق.ظ http://hamechiznevis.blogsky.com

سلام
خوبی؟
من اومدم
قشنگ نوشتی ولی نمی دونم چی بگم
شاد باشی
از دستت هم ناراحت شدم شدید بی معرفت

سلام
نگران شده بودم... نبودی... کجا بودی؟
میدونم بی معرفتانه برخورد میکنم اما تو هم شرایط من رو نمیدونی...
لطف میکنی بنویسی چرا ناراحت شدی؟ خصوصی لطفا

دختر ایرونی جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ق.ظ http://iranian-girl22.blogfa.com

چه حس قشنگی داشت نوشته ت
خدا رو تو درونتم میتونی ببینی اینجوری راحتر پیداش میکنی تا تو چشمای کلاغه

گاهی وقت ها حس و حالم یه جورایی که با خوردن یه لیوان آب خنک هم به یادش میفتم... گاهی هم نمیدونم کجا باید پیداش کنم...
با نوشتت موافقم... باید خودمون رو زیر و رو کنیم و پیداش کنیم...

الهه جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ http://18khooshegandom.blogfa.com/

یه کشاورز دیگه؟!!!!
اونم از نوع باجگاهی؟!!!
میشه اینجا جواب نظر رو ندید؟

دقیقا
کجا جواب نظر رو بدم؟

یاسمنگولا جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام پسرم
حالم خرابه ... اینقدر که نتونستم حتی این مطلبت رو بخونم
فقط اومدم بگم به یادتم

سلام
مطلبم که فدای سرت... حالت چرا خرابه؟
میام اونطرف

دیازپام جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ http://diazepam.blogsky.com/

جوون جون ما مثل تو معرفت نداریم حتما جواب بدیم!! ولی بدان همانا ما شما را خواهیم خواند!

تو هم با معرفتی... خودت خبر نداری...
خوشحالم که میخونی

نمیس شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ

های مستر

هی یییییی ییی ی ی ی ی ی



چنتا پست عقبم؟

بزودی همه را خواهم خواند




میس نمیسیس

های لیدی
بخون و اگه دوست داشتی نظرت رو برام بنویس
چاکر میس نمسیس

هیدرا شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ

کاملا متوجه شدم و خوشم اومد
تقریبا ! شایدم دقیقا، مثه ذهنیت خودم بود...!
باید ادامه داد... تا اخرش!
میتونی از زیبایی ها لذت ببری و نمیتونی بهشون دل ببندی... یعنی نباید دل ببندی!
باید مثل نسیم گذشت...با دریایی از خاطرات و زیبایی ها و البته گاهی زشتی ها...!!!!!!!
بله خونه اقوام بودیم....!شاید واسه همین نتونستم تمرکز کنم و درست نوشته رو درک نکردم!!!!!!

تلاله شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ

میس یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

پستای تیر : همرو خوندم

نظر هم جداگانه دادم

این پستت هم خیلی قشنگه چون هرکس یه برداشت خاص ازش میکنه

میس نمسیس یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ق.ظ

دیدی چی شد؟

امضام یادم رفت

میس نمیسیس

یه دونه خراب یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://kharaaaab.blogsky.com

سلام بر حسین جوووون خودمون
چه خبر ؟ اگه نمیگی دسته تبر
خوش میذگره عزیز دل بابا ؟
میبینم که پست مشکوک میذاری
حتما یه تست حاملگی (عاشقی )بده .
دیگر باید رفت
هر امدنی رفتنی است
به امید دیدار

نیلوفر دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ق.ظ http://yaadebaran.blogfa.com

نگاهت قشنگه
دیدی چیزایی که خیلیا نمی خوان ببیننُ یادشون رفته
قشنگ تر از اون دیدن خداست میون همه چی

بهاره دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ق.ظ http://www.pashe-koori.blogsky.com

سلااام عزیزم.وب جدید زدم و اینکه یه آپ بکن.دلم واسه آپهات تنگ شده.

Smile To Me دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.xyz.blogsky.com

سلام سلام

جوون جووون کجایی پس؟

سایه ت سنگین شده اینطرفا نمیای!

نیلوفر دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ب.ظ http://hamechiznevis.blogsky.com

سلام
بدو برو خصوصی

... سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ

matlab jadid neminevisi??
haletoon khoobe?

نیلوفر سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ http://hamechiznevis.blogsky.com

حسین تو حالت خوبه؟
کجایی؟
نگرانم می کنی

الهه چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.18khooshegandom.blogfa.com/

سلام
گاهی سکوت لازمه اما فقط از نوع زبانی!
می شه یه جور تقیه!

تلاله پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ق.ظ

سلام..کجایی؟؟؟

ستایش پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ

مشغول باش تو می تونی .....

Smile To Me جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.xyz.blogsky.com

ای بابا

رفتی حاجی حاجی مکه!؟

تلاله شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ق.ظ

دیگه رفتی نه؟؟؟؟
بیا دوباره

زهرا شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ http://malake70.blogsky.com/

کجایییییییییییییییییییییییییییییی؟

... یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ق.ظ

دلتنگتم خره... یه چیزی بنویس خب!!!

mokherend یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ب.ظ http://mokherend.blogsky.com


واقعا کلاغا شوم نیستن.من یه همسایه کلاغ دارم .
اما گربه هام دوسش ندارن.منم دوسش ندارم.

میدونم هیچ ربطی نداشت.

نیلوفر دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ق.ظ http://hamechiznevis.blogsky.com

اه
کجایی؟

حالت خوبه؟

پرستو دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://www.parast00k.blogsky.com

سلام
چطوری جوووووووووون؟
تو هم که رفتی از من بدتر با برف سال بعد بیای پایین

پرستو دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.parast00k.blogsky.com

سلام
چطوری جوووووووووون؟
تو هم که رفتی از من بدتر با برف سال بعد بیای پایین

ریحانه دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ http://www.zibaandishi.blogsky.com

چه وبلاگه خوبی!
به منم سر بزنین

نمیس سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ

ستایش پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ

نمیگم کجایی ولی امید وارم سالم و شاد کام باشی ...

سجاد پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ب.ظ

جو
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
و
ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون

سجاد جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:29 ق.ظ

برو به آدرس زیر :
http://www.star28.net/penguin_tebe.swf?msg=%20I%20LOVE%20U%20%20JOOOOOON%20JOOOOOONI


صبر کن تا صفحه کامل لواد بشه!

سجاد جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ب.ظ

دیگه جدن شورشو در آوردی هااااا!!! بذار کنار این مسخره بازی ها رو بیا وبلاگتو بنویس. نمیخوای هم یه قفل بزن دم درش و یا علی...
بگو حوصله ام نمیشه نظر جواب بدم و برم وبلاگ بخونم و نظر بدم... روزه اینترنتی دیگه چه صیغه ایه! ...ون گشاد مایه ی نشاط...

خودم یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ق.ظ http://javdanegi.blogsky.com

هاااااااااااااااای یارووووو بیا آپ کن بینیم بااااااا خسته مون کردی...

خجالت نمی کشی؟؟؟ نه واقعا یکم به فجاهت موضوع فکر کن؟؟؟ خجالت نمی کشی؟؟؟ می کشی دیگه!! می دونم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد