یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

خر کاری های امروز

سامو علیکم 

امروز هم در وب رو باز کردم و به مشتری های نظر بده نیاز دارم. 

 

به سلامتی و دل خوش امروز خر کاری و بهتره بگم کرم ریزی هایی که انجام دادم کمی تا قسمتی با تفکر قبلی بود و به عاقبت امور فکر کردم و بدون آسیب های جانی به دوستان کرم ریزی های خودم رو به انجام رسوندم. 

چشم فرا دهید به آنها... 

 

1- صبح بعد از کلاس که رفته بودیم بوفه دانشکده و بروبچ داشتند تخم مرغ تناول میفرمودند بعد از کسب اجازه به وسیله چشمک از همون جان باخته پست قبلی وبلاگم (یک خر کاری خیلی خرکی) یه کمی فلفل سیاه خالی کردم روی تخم مرغ های رفیقم. 

به جون شما نه زیان جانی داشت نه زیان جسمی. فقط بنده خدا یه کم داغ کرد و خورد.  

۲- اون یکی رفیقمون اومد گفت کارت دانشجوییش رو بالاخره تحویل گرفته و داشت نشون ما میداد. منم ازش گرفتم و به زیبایی کارتش رو به پرواز در آوردم.( بیمزه بود ولی باعث شد کمی ورزش کنه) 

 

۳- توی گلخونه یه سوسک خیلی قشنگ و دلبری و ناناز و خیلی مهربون و با ادب تو دست رفیقم بود و حسابی باهم دوست شده بودند. به پیشنهاد من و موافقت اون و دوستش که همون سوسک مهربون بود آقا سوسکه سر انگشت رفیقم ایستاد و اینجانب با یک تنگلک جانانه و بدون فکر درباره اینکه دختر مردم سکته کنه آقا سوسکه رو پرتاب کردم سمت یکی از دختر ها. 

آقا سوسکه هم راست افتاد رو شکم دختره و رفت زیر چادرش و دیگه کل ارتباطاتمون باهاش قطع شد. دختره هم نفهمید و ریلکس به کارش ادامه داد. 

چند دقیقه بعد جسد سوسک بدبخت توسط پیره زن کلاسمون که دلاوریه واسه خودش شوت شد وسط کلاس. 

سوسک بیچاره در راه کرم ریزی ما به شهادت رسید. 

روحش شاد و راهش پر رهرو...  

 

۴- دوباره توی گلخونه که بودیم برای انجام عمل خیلی خیلی تخصصی زیر خاک کردن یه ساقه با قاشق  رفتم پشت میز کار و جمله استاد رو با کمی تغییر جزئی تکرار کردم. 

استاد گفت باید نوک ساقه رو بکنیم داخل خاک... 

منم بدون هیچ قصدی و فقط در جهت شاد کردن برو بچ گفتم ( بله باید سرش رو بکنیم توش) 

هم کلاسی های ما هم که دختر و پسر منحرف الفکر هستند. همه زده بودند زیر خنده. 

خجالت هم خوبه به خدا. من میخوام محیط رو علمی کنم که درس رو خوب یاد بگیرند اما اونها فکرشون جایی دیگه پرواز میکنه... 

 

البته اینها کرمریزی های تا این لحظه بود و چون روز من ساعت 2 و 3 شب تموم میشه و به سوراخم و روی تختم میرم... هنوز احتمال مرگ و مجروح شدن برای اطرافیان وجود داره. 

 

یک خر کاری خیلی خرکی

سلام و هزاران درود 

بله دیگه آدمی که کرمو و خر باشه همین میشه. 

هر روز باید بیام تو وبلاگ و درباره جاهلیت هایی که در مورد رفیق هام انجام میدم و بعدش هم همچون ... پشیمون میشم بنویسم. 

همچون یک انسان گاو زدم با میوه درخت سرو بود یا هر کوفت دیگه ای که بود تو چشم بچه مردم. 

خدا وکیلی میخواستم بزنم توی سرش اما بچه شانس که نداره... از کنار عینکش رفت تو و به زیبایی خورد گوشه چشمش. 

اگه یه کم به هدف گیری خودم ایمان داشتم نمیزدم اما قبل از پرتاب به خودم گفتم نمیخوره که به سرش ....  

عمق فاجعه رو دیروز فهمیدم که بعد از یک روز هنوز چشمش قرمز بود. 

رسما در اینجا به غلط خودم اعتراف میکنم و از درگاه مجید بزرگ پوزش میطلبم. 

البته جان باخته یه فعالیت هایی انجام داده که منو حسابی ترسونده و ادب کرده. 

اگر چه خر کاری در وجود من ثبت شده ولی امید وارم دیگه آدم بشم. همه با هم دعا کنید. 

وقتی آدم مثل سگ پشیمان میشود

آره  دقیقا درسته. الان مثل سگ پشیمونم و هیچ غلطی هم نمیتونم بکنم. 

همینه دیگه٬ رسمش این بوده٬ یه کاری میکنی تو عند بی فکری و گاهی عصبیت و گاهی خریت و بعدش که نتیجه میده حالا هی میگی ای خدا اشتباه کردم. 

حالا منم از همون خریت های عصبی کردم و دارم میگم ای خدا...

فقط ای کاش این بار هم گذر زمان (که در این مواقع خیلی دوسش دارم) مثل دفعات قبلی به دادم برسه و خدا هم خودش ماست مالیش کنه و خوب بشه. 

 

 

بله ...................... 

خریت نکنید... منم تلاش میکنم دیگه از این مدل خریت ها نکنم. 

 

 

 

بماند که من خره هستم با خریت هام حال میکنم.