یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

چسبیده روی زمین

سلام 

موضوع ندارم برای نوشتن...یعنی چیزی که به درد شماها بخوره ندارم... تو این مدت کوتاهی که اینجا مینویسم فهمیدم که برای نوشتن یه استارت درست و حسابی نیاز دارم... یه موضوع... چند خط نوشته به درد بخور نیاز دارم تا بتونم بنویسم. 

از اولش همینجوری بودم...دبستان و راهنمایی که انشا داشتیم همیشه درد من این بود که نمیتونستم شروع کنم به نوشتن و اکثرا دست خالی میرفتم سر کلاس و خدا خدا میکردم که معلمه سراغ من نیاد. چند باری که نوشتم معلم گیر داد که خودت ننوشتی...هی میگفت این یه آرایه ی ادبیه٬ اینو از کجا آوردی... 

یه تیکه از شعر سهراب رو که تو یکی از انشا هام نوشتم یادم نمیره... تا ته کوچه شک... تا هوای خنک استغنا... خدا مامانم رو برام نگه داره که کمکم کرد سهراب رو بفهمم... یه کوچولو فهمیدم... 

دیروز این جناب فرزاد جوووونم هشت کتاب سهراب رو خرید برام اما هنوز نداده بهم...دیشب خراب بودم... بیچاره ترسید کتاب رو بده دستم و من با کتاب خودم رو به باد بدم... 

دیشب خیلی سنگین شده بودم... چسبیده بودم به زمین... بغض کرده بودم... اشکم نمیومد...یعنی دردی نبود که اشکم بریزه... کاش دلم شکسته بود تا زار زار گریه میکردم... کدوم خری اولین بار گفت مرد که گریه نمیکنه؟؟؟ 

البته من که مرد نیستم... برو بچ میگن بچه ای هنوز... منم که با این بچگی هام حال میکنم... 

چرا اگه یه نفر ساده و یه رنگ باشه میگن بچه ای... یعنی واقعا همه باید مثل گرگ به همدیگه نگاه کنند؟ 

دیشب رفته بودم تو فکر که یه کاری بکنم که برم بالا... حیف که از این قرتی بازی ها بلد نیستم... 

دقت کردید هر وقت میفتم رو دور نوشتن دیگه ول کن نیستم...یکی هم نمیاد یه نظر درست و حسابی بده... یکی بیاد به من فحش بده... 

دیشب درخت بیچاره رو انقدر زدم که خسته شدم... خسته نشدم... دیگه کاج دم دستم نبود که بزنم بهش... 

چرا من دارم همه چیز رو اینجا مینویسم؟ 

اینم وبلاگ... فایدش اینه که همه میفهمن چه جونور مزخرفی هستم. 

البته هنوز خودم رو دوست دارم... کاش هیچکس رو دوست نداشتم... کاش میشد برم...آخه بگو بدبخت کجا میتونی بری... 

الان خوبم... هی نظر ندید بگید چی شده؟ چرا غمگینی؟ و از این چرت و پرت ها... 

البته نظر بدید چون بی تعارف دلم رو به این نظر ها خوش کردم... 

نمیگم خدا حافظ چون تکرارییه...تموم شد ...خودتون برید.

نظرات 22 + ارسال نظر
Smile To Me دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ http://www.xyz.blogsky.com

سلام سلام

اول شدیم آیا؟

سلام سلام
اول شدی رفیق...ممنونم از لطفت که زود زود به من سر میزنی

فـ ـرزاد کافـ ـه چـ ـی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ http://cafepechpech.blogsky.com

سلام بر یگانه جووووووووووووون خودمان
:.
اگه همون اول کار یکی دوتا تو گوشی درست و حسابی زده بودمت... اگه از بالای منبع آب پرتت کرده بودم پایین... اگه قلیونم رو کرده بودم تو ...ونت الان مشغول الزمه نبودم که چرا کاری نمیکنم..
:.
دیشب هرچی بهت گفتم که به سخره گرفتی... فقط میخواستی اعصاب منو بهم بریزی؟ فکر منو تا وقتی بیدار بودم مشغول کرده بودی. همه اش دنبال یه راه حل بودم بلکه بتونم از اون حال و هوا بیارمت بیرون اما پا ندادی...
:.
من با این دستهای ناتوانم و تو چیکار کنم... بخدا الان گریه ام میگیره هااا... اه... اه... اه

سلام بر یگانه جوووووووووووووون جونی خودم
اگه زده بودی تو گوشم که خوب بود... مینشستم و راحت گریه میکردم...حداقل یه بهونه ای داشتم واسه گریه...
دمت گرم بابت دیشب و الان و بعدا

Smile To Me دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.xyz.blogsky.com

انگاری دپی!

ولی خیلی خوب نوشتیا.

بین این همه گرگ تو هم مثل من بچه بمون! از این که ساده و بی شیله پیله ای خیلی خوشحالم!

الاحق که جوووووووووون بلاگ اسکایی

واقعا خوب نوشتم؟ اعتماد به نفس گرفتم رفیق
من که بچه میمونم و تو هم با من باش
با این جمله آخری هم کلی فاز گرفتم. دمت گرم

leila دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ب.ظ http://www.spotdaark.blogfa.com

اون خری کـــ گفته مردا نباید گریه کنن احتمالا خودش یه جنس نر بوده...
چون جنسای نر زیاد حرف درس نمی زنن...
گفتی یکی بیاد فحشت بده...
ولی من چون خیلی شخصیت دارم این کارو نمی کنم...
عالی بود...مخصوصا اخرش کـــ خودمون باید میرفتیم...
خوشمان امد...

مطمئنا یه جنس نر بوده...یه جنس نر بی رگ و بی دل.
ایول شخصیت
خوشم اومد که خوشت اومد...
نظرت رو دوست دارم...به دلم نشست

. بـــانــ و تمشـــ کی . دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ب.ظ http://tameshki.com

حال میکنم که کلا عصاب مصاب نداری !!
الهی !! خوب من میدونستم اصن اصرار نمیکردم که تو انقدی به خودت فشار بیاری !!
گاهی وقتا از هیچی ی چیزی در میاد !
فقط کافیه تو جمع و جورش کنی !!

خیلی هم خوبم و عصاب مصاب دارم. تو چه طوری؟؟؟
دستت درد نکنه که گفتی بنویس...دق دلیم رو خالی کردم یه کم.

فـ ـرزاد کافـ ـه چـ ـی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ب.ظ

پس سری بعدی که زده بود به سرت و دیوونه شدی ۲تا تو گوشی رو بزنم؟؟
:.
جوون من راحت و بی غصه زندگیتو بکن... شاد باش... دنبال درد سر و غم و غصه ی به قول خودت دلنشین هم نباش. بخدا چندسال دیگه زندگی چنان سخت بشه که حسرت دقیقه به دقیقه خوشی های این روزهامونو بخوریم... خوش باش داداش
:.
البته آرزومه هیچ وقت تو زندگی غم نیاد سراغت و همیشه شاد باشی و شاد کنی...
:.
یادت نره... شادیم به شادیت بنده... جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون

آره بزن و فرار کن برو تا منم برم تو فاز بندری...
کی گفته قرار سخت بشه؟ تازه میخوایم حال کنیم با زندگی...
جووووووووووووووووو
وووووووووووووووووووو
ووووووووووووووووووووو
وووووووووووووووووووووون
حال کردی...برات جون سه طبقه نوشتم

فریناز دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ب.ظ http://myphoneix.blogfa.com

سلام مرسی که سر می زنی.با چه اسمی لینکت کنم؟

چون قشنگه سر میزنم...
لطف بفرمایید یک جوووون بی مغز لینک کنید

چه دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ http://chegiminevisad.blogsky.com

من میگم بیاید با هم دیگه بشاشیم به دنیا...چطوره؟؟؟

من تو خوابگاهمون یه توالت مخصوص واسه خودم دارم که البته بقیه هم استفاده میکنند...تو برو به کارت ادامه بده

میس نمسیس سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ق.ظ

سیلام آقای جووووووووووووووووووووون نبینم دپ باشیا!
ولی هرکی گفته مرد نباید گریه کنه اشتباه گفته دل دله گاهی میگیره اشک ارومش میکنه
از من میشنوی حتی اگه بهونه هم نداشتی بزار دلت خالی شه
خوبیه اینجا اینه که بدون اینکه از نگاه کسی خجالت بکشی حرف دلتو میزنی
البته نظر من اینه


امضا:میس نمیسیس

سیلام خاونم نمسیس
دپ نیستم
نه بابا اصلا هم اینجا خوب نیست... یه جماعت بیکاری از اطرافیان به صورت خاموش میخونند

ستایش سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ق.ظ

]جووون چرا من به جا غم ناراحت شد ن دارم هر هر میخندم ...
به جون خودم هم نظراتت خنده منو در اورده هم خود پستت ..
خوب خندم تموم شد بریم سر اصل مطلب :
اولا برای این گفتن مرد گریه نمیکنه که مظهر استواری هست . وگرنه مردا هم حق گریه دارن دا نکنه مردی گریه کنه انروز باید فهمید غم بزرگی در مرد هست که اونو شکسته و داغون کرده و به صورت اشک داره از دل مرد بیرون میره .
دو درباره شکستن دلت حتما موضوع خیلی هم جدی نبوده وگرنه حتما گریه میکردی .. و از اینکه زود هم خوب شدی خوشحالم ...
سهراب وایی عاشق کتاباشم ..
فرزاد به من کتاب نمیددی ..
در مورد انشا من همیشه انشا های خوب مینوشتم ..کلی از این کلمه ای غلمبه صلمبه (سلمبه) در انشام مینوشتم .. عاشق انشا بودم بلعکس تو خدا خدا میکردم معلم منو ببره پای تخته .
یه چیز بگم بخندی.. پسر خالم اینقده حرفه ایی بوده که میگفت من اشا نمینوشتم از حفظ میخواندم اون خدا خداش این بوده معلم بهش نگه برگرد از سر خط بخوان
یه سوال ؟چی خورده بودی چسبیده بود زمین ؟
تازه کی گفته مردی به سن و ساله ؟ ادم هست کم سن و سال که از خیلی از این پیر مرد ها مرد تره .
دیگه ...
بیاره درخت های کاج ...کاج بدم خدمتتون ..
وبلاگ خوبیش اینه ادم احساس میکنه کسایی هستن که به یادشن .. و میشه غم هاتو حرفای دلتو به کسایی بگی که حتی دیدیشون ...
خدا بیامرزه هر کی این اینترنتو اختراع کرد ..
حرف دارم واسه گفتن ولی دست خودم درد گرفت ..
بقیعش باشه برای خودم

ماشالا نظر
خوشم اومد وقت گذاشتی
دلم نشکسته بود...درد بی دردی گرفتم

ستایش سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ق.ظ

وایی نظر منو باش ..
خوبه نمردم این همه نوشتم ..
می خوام مطلب بنویسم جون و حال و حوصلم نمییاد متعجبم این نظر به اینبلندی رو چطوری دادم ..

گفتم ماشالا
خودتو ول کن کیبردت در چه حاله؟

منا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 ق.ظ http://8daily.blogsky.com/

آخه بدبخت کجا میتونی بری؟ چون کسی بهت نگف من گفتم! هر جا بری اوضاع همینطوریه داداچ همه اینروزا تو مد افسردگین وچبسیدن به زمین
راسسی سلام من اولین باره ترشحات مغز یه جوووون بی مغز و میخونم!جووون قدر جوونیت را بدون که دیگه برگشتی نداره

ایشالا که باز هم درگیری های من با کیبرد رو بخونی
ممنون از نظرت... خوب بید

پرستو سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.parast00k.blogsky.com

سلام جوووووووووووووووووووون مهربون
یه چیزی بگم؟
آدما یه وقتایی دلشون واسه خودشون تنگ میشه.
حس و حال توام الان همینه.

سلام پرستو
آره دلم تنگ شده ...شایدم زیادی گشاد شده

پرستو سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ق.ظ http://www.parast00k.blogsky.com

اینم از من واسه تو:
مردان جنگ های صلیبی بودیم
تمام دارایی مان را که باختیم
به تمام نداشته هایمان تقسیم شدیم
و برای همه چیزمان دلیل آوردیم
و هنوز زیستن را بلدیم
غصه ی زیادی نمانده
این را هم می توان تقسیم کرد

ممنونم پرستو جان
قشنگ بود...

انیشتین سمپاد سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.sage.blogsky.com

همون بچگی خیلی بهتره
به آدم خوش می گذره
پس جوووون شاد و شنگول کجا رفته
نبینیم ناراحت باشی

همین جا روبروی شما نشسته
خوشحال و شاد و شنگولم...شکر خدا

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ب.ظ

سلام
خب خوبه که الان خوبی!
یه اقایی به اسم حسین!!!!!!! به من گفت سعی کن هیچ وقت جوگیر نشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برو تو کف حرفش؛ جالبه!

حال کردی با حرفش؟
اصلا این یارو عند نصیحت و گهر افشانیه

Smile To Me سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.xyz.blogsky.com

سلام جوووون بلاگ اسکای

من بازی فرزاد رو ادامه دادم که شامل حال شما هم می شه!

می خوامت لالیگایی!!!

سلام لبخند بلاگ اسکای
چشم منم ادامه میدم
میخوامت در حد بوندس لیگا!!!

انیشتین سمپاد سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ http://www.sage.blogsky.com

جوووون خوبی ؟

به خوشی شما مغز متفکر

نیلوفر چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:41 ق.ظ http://hamechiznevis.blogsky.com

سلام بر تو دوستم
1-چته چرا غمگینی و از این چرت و پرتها؟؟؟(خوب جواب نده چرا می زنی؟)
2_حالا چرا درخت کاج رو زدی؟دلم کلی براش سوخت!گناه داشته حتمن خیلی هم محکم زدیش؟!اصلن درخت رو بی خیال دست خودت درد نگرفت؟
3_مرد اگه واقعن مرده گریه هم می کنه اخه مرد بودن به گریه کردن یا نکردن نیست که به معرفته!!!!!
4_بچه بودن باعث افتخاره(من حاضرم تا اخر عمرم بچه بمونم ولی گرگ نشم)
5_من هر کجا هستم, باشم,
اسمان مال من است
پنجره,فکر,هوا,عشق,زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می روید قارچ های غربت؟
می دونم ربطی نداره ولی یکدفعه این قسمت از شعره سهراب امد تو ذهنم
6_چرا من اینقدر دیر اومدم؟ببخشیدددددددددددددددددددددددددددددد.....خوب؟باشه؟بخشیدی؟؟؟؟

سلام بر مشتری وبلاگ ثابت خودم
۱. تموم شد و رفت.
۲. تازه چند تا فحش هم بارش کردم. میوه کاج پرت کردم بهش.
۳. درست میفرمایید
۴. خدا رو شکر
۵. آسمان مال من است
۶. تو بیا ... دیر و زودش فدای سرت... چاکرتیم

سپیده چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ http://javdanegi-dar-fanaa.blogfa.com

آاااای خدا چشمام کف کرد از بس خوندم... هم پستت رو خوندم هم نظراتت و هم پاسخ هاشون رو...
می گما... یه جورایی پستت دلگیر بود ولی بسی دوسش داشتم!!!
همین که بچه باقی بمونی از همه حال بهتره... آخه می دونی بچه ها وقتی دلگیر و ناراحتن با یه لبخند و یه شوکولات و یه بوس کوچولو شاد می شن و همه غصه های عالم رو فراموش می کنن... و شادی هاشون رو تو این دنیا با هیچ چیز عوض نمی کنن...
بچه که نه ... کودک باش... مثل من مثل ما... مثل خودت باش
( چرا آیکن بوس نداری بوست کنم همه چیزو یادت بره؟؟!!!) خوب عیبی نداره فعلا اینو نقدا داشته باش تا بعد....
mmmmmmooooooooch

قبول دارم که طولانی مینویسم...ببخشید
نظرات و پاسخ هشون رو چیکار داشتی؟؟
آدم باید هوشیار باشه ولی یه رنگ و یه دل و ساده...
ممنون...یادم رفت

بهارچی چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ

اره من با حرفش حال کردم توام بهش فک کن و جو گیر نشو!

چشم
هر وقت دیدی جو گیر شدم یه تذکر کوچولو بهم بده...ممنون میشم

زهرا جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ http://malake70.blogsky.com

ولی من همیشه انشاهامو مامانم مینوشت.

خدا خیرش بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد