یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

یک جوووون بی مغز

درگیری هایی بین سر انگشتان یک بی مغز و کیبورد

من و فرغونم

سلامی به زیبایی دست های روغنی  

یه داستان 

سکانس اول : (دبیرستانی بودم) گه گداری با التماس ماشین رو میگرفتم و تو خیابون چرخ میزدم و چه خر کاری هایی که نمیکردم ( البته با ترس و لرز چون گواهینامه لا موجود.)

سکانس دوم:(بعد از کنکور) رفتم دنبال گواهینامه و بعد از یک بار رد شدن بالاخره گواهینامه در تاریخ ۵/۱۲/۸۸ صادر شد. 

سکانس سوم: از چندی پیش ماشینه اذیت میکرده و بابام بالاخره سر کیسشون رو شل فرموده و ماشین نو خریدند.(بهتر از خودم نباشه ولی عجب ماشینیه) 

سکانس چهارم:(یه روز بعد از رسیدنم به خونه برای تعطیلات عید)ماشین چرک شده ی قبلی رو انقدر سابیدمش که مثل عروس شد(بعدا بابام گفت اگه میدونستم اینقدر تمیزش میکنی زود تر داده بودمش بهت)بعد رفتم توی حمام که خودم رو هم مثل عروس کنم  که بریم بچرخیم با برو بچ که بابام اومد و گفت بیا این فورغونت رو بردار میخام ماشینم رو بیارم داخل. 

بله دیگه از اون لحظه شد فرغون من با مالکیت تمام بنده. 

سکانس پنجم: ما هم حالا چرخ نزن کی چرخ بزن . ول کن که نبودم که... 

سکانس ششم: ماشنه اول چراغ باطریش روشن شد بعد باطیش خوابید بعد گوشه خیابون که استارت زدم روشن نشد(البته حالیم بود ها اما باطریه نامردی کرد و زود خالی شد اگر نه قرار بود فردا صبحش برم تعمیرگاه. 

خلاصه سرتون رو درد نیارم دیروز یه عالمه بدبختی و خرج داشتم و این جمله رو زیاد شنیدم که ماشین خرج داره دیگه. 

دیروز ظهر کیفور شدم که اشکال نداره پول هلم رو گرفتند ولی درستش کردند. 

اما روز بد نبینید دیشب خیلی مرام داشت که تا خونه منو برد و در خونه که خواستم بزنمش تو دیگه استارت نخورد. 

الانم از صبح تو تعمیر گاه بودم والان درست شده. 

دیگه خدا عالمه که در آینده چه خواهد شد. بمیرم براش دو شبه که بیرون از خونه میخوابه. 

ولی الان دقیقا اونجام سوخته از بس پول دادم( لازم به ذکر است دیروز ظهر دویست تومن ته جیبم موند البته بعد از خروج از کافی نت.) 

شما دعا کنید برای من و این فورغونم که تایر هر دوتامون بچرخه.

زندگی هم سخت شده ها

سلام و درود بیکران 

تازه دوباره هم عیدتون مبارک. 

به جون جونم اینترنت گیر نمیاد که قحطی شده... 

داشتم واسه خودم زندگیمو میکردم  ها ولی وبلاگ دار که شدم زندگی سخت شده... 

آخه مگه آدم(آره بابا خودمو میگم شک نکن مگه من چمه) چقدر میتونه فعالیت کنه؟ 

برم دزفول یا درس بخونم یا ماشین ببرم تعمیرگاه یا بچه های مردم (دوستان مذکر)رو تو خیابون بچرخونم یا وبلاگ ملت رو بخونم و نظر بدم یا وبلاگ نویسی کنم؟ 

آخه منم به خواب نیاز دارم. 

دوازده ساعت در شبانه روز خیلی کمه. ولی دیگه همت مضاعف کردم که کار مضاعف کنم. 

یه وبلاگی بسازم. 

منتظر چرندیات بعدی باشید. به زودی با شما ایم.

تازه ... عید شما مبارک

سلام و دروووووود بر وزن جووووون.

بابا دم شما گرم که به من سر میزنید ... خیلی چاکرم مخصوصا شما فرزاد جوووووون خودم و جونور خانوم .

این پست رو به افتخار فرزاد جون و جونور خانوم که قدم رنجه فرموده بودند و نظر هم داده بودند مینویسم.

آخه چیکار کنم عزیزان من که وبلاگ نویس نبودم این فرزاد جونمون منو وبلاگ نویس کرد حالا هم موندم توش . شایدم به خاطر آب و هوای شیراز بود منم که جو گیر هنوز تو همون آب و هوا موندم و آپ دیت نشدم.

اما دیگه امکان نداره اینقدر هم .... باشم که بعد از پیام های فرزاد جونم و جونور چیزی ننویسم.

خلاصه اومدم که بگم چشم ....از شما به یک اشاره از ما به سر دویدن.

بله...!!!

تازه عیدتون مبارک هم میگم ایشالا سالتون جدید جدید باشه. ... باشه؟  آره با جدید موافقم. باشه؟

حالا دیدید چقدر داغونم ؟ حالا هی بگید بنویس...

زرشک من که نا امید نمیشم . مینویسم اما اگه پشتیبانی کنید و مشتری جمع کنید.